دانیال یک ماهگی مبارک
پسر قشنگمون ، فرشته ما روز چهارشنبه سی امین روز از اولین ماه زندگیش رو پشت سرگذاشت و وارد ماه دوم زندگیش شد ...
از قبل قرار بود شب چهارشنبه بابایی یه جشن سه نفره بگیره ...
من و بابایی و آقا دانیاااااااااااااااااال
وای خدای من ....
تا قبل از این همیشه من و بابایی دونفره جشن میگرفتیم و آخرش بقیه رو خبر میکردیم برای صرف کیک
ولی این بااااااااااااااااااااااااااااار
.
بگذریم ...
قرار بود چهارشنبه کیک بگیریم و پایان اولین ماه سه نفره مون رو جشن بگیریم ...
ولی به خاطر وقت ختنه ای که برات گرفته بودیم و به دلایلی کنسل شد به پنجشنبه موکول شد ...
پنجشنبه صبح طبق روال من و شما رفتیم خونه مامان جون و بابایی هم بعد از کار به ما پیوست
بعد از ناهار با عموجون تماس گرفت که شب بیان خونه ما ، قرار شد عمو جون خبر بده ...
یک ساعتی گذشت و از عموجون خبری نشد ...
ولی مگه مامانی به این راحتیا بی خیال میشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
طی یک عملیات اس ام اسی شروع کردم به زن عمو اصرار که شب تشریف بیارید تولد یکماهگی آقا دانیال ، شام در خدمتتون باشیم ...
که اول زنعمو جواب داد اجازه بده به عموش بگم ، بعد هم دوباره اس ام اس داد که عموش گفته به شرطی که کیک تولدش رو عموش بخره یا شام رو مهمونتون کنه ...
و ما گفتیم که هنوز 11 ماهه دیگه در راهه عجله نکنید ، مزه اش به اینه که اولیشو باباش بخره ...
آخه مگه ما چندتا پسره گل داریم ؟
و اینگوووونه شد که عموجون شد مهمون اولین ماهگرد تولد دانیال گل ...
چند تا عکس هم گرفتیم که تو خصوصی برات میذارم ...
اینم عکس کیکت پسر گلم
راستی مامانی :
تا ما شام بخوریم شما حسابی خوابیدی ... هرچی هم صبر کردیم بیدار شی افتخار ندادی ...
نهایتش مجبور شدیم چندتا عکس خوابالویی ازت بگیریم ... شما هم تو همون حالت خواب و بیدار دوبار انگشتان مبارک رو توی کیک فرو کردی و لباس و میز زیرت رو کاکائویی کردی ...
الهی فدای همه این خرابکاریات بشم مامانی