نی نی نازم

از شیر گرفتن عسلکم

روزهای اول مرداد ماه جمعه شب خونه مامان جون بودیم ... داستم با دانیال گلم بازی میکردم که یهو توجهم به یه لکه قهوه ای پشت دندون نیش دانیال جلب شد .. غم عالم دلم رو گرفت ... چندبار نگاه کردم که نکنه لک غذایی چیزی باشه ولی هربار هم دیدمش .. ساعت 12 اومدیم خونه دانیال تو راه خوابید .. بعد از اینکه گذاشتمش تو تخت رفتم تو اینترنت و شروع کردم سرچ کردن .. تو همه مطالب علمی و تجربه مامانا نوشته بود شیر شب باعث خرابی دندون میشه .. آخه دانیال خیلی وقت بود که تقریبا روزا شیر نمیخورد و فقط شبها ... دیرم شیر شب جز ضرری منفعتی نداره برای گل پسرم ... خیلی ناراحت شدم تصمیم گرفتم شیر شب رو هم قطع کنم ... همینطور ضربتی ... عسلم بیدار شد و مطابق معمول شیر خ...
9 آبان 1394

واکسن 18 ماهگی نفسم

چهارشنبه 31 تیر صبح که از خواب بیدار شدیم و با اقا دانیال صبحانه خوردیم و ساعت ده تصمیم گرفتم ببرمش واکسن 18 ماهگی رو که همه میگن سختترین واکسنه رو بزنم تا بابایی که تازه از مرخصیش استفاده کرده بود مجبور نشه یه روز هم به خاطر واکسن مرخصی بگیره ... بردمش دم خونه خاله و واکسن زدیم و بعد هم رفتیم خونه شون و تا ساعت 4 چون همه دور هم بودیم خیلی اقا دانیال اذیت نشد تا خوابش برد ... ولی بعد از اینکه بیدار شد پادرد داشت و نمیتونست پاشو زمین بذاره ... شب هم تب کرد ... تا دیروز هم ترجیح میداد راه نره و دراز بکشه ولی امروز خداروشکر خوب خوب شده ... اینو نباید یادم بره ... پسملی اصلا گریه نکرد حتی سر یه سوزن ... 
2 مرداد 1394

قربون لحظه لحطه مرد شدنت برم من

واااااااااااااای خداااااااااای من .... پسر قشنگ و کوچولوی من دیگه مردی شده برای خودش ... آقا دانیال گل ، یه پارچه جواهر .... آقا و مهربون .. بانمک و دوست داشتنی ... شیک و جذاب یعنی هرچی از مهربونیاش و خوبیهاش بگم کم گفتم ... خووووب  پسرم این ماه یک سال و نیمه میشه ... یعنی امروز 17 ماه و 10 روزشه ... الان خیلی از کلمات رو شیرین ادا میکنه ... مامان .. بابا .. آب .. ماه .. ددر .. عمه .. نازی .. بیا .. آدا(آقا) .. پا و بعضی کلمه های دیگه رو میگه ... امروز هم دایی رو تکرار و تمرین میکرد .. شعر تاب تاب عباسی رو آهنگش رو میزنه .. عاااااشق آب بازیه ... هی میاد پاهای مامانشو بوس میکنه .. بهش میگیم پاتو بوس کنم در هرحالتی باش...
11 تير 1394

اولین قدمهای فرشته کوچولوی من

پسر قشنگم یک هفته ای هست قدمهای اسمونیش رو رو زمین برمیداره ... الهی که قدمهات به سوی انسانیت پیش ببرنت مامان قشنگم الان 5 تا دندون دار ... تلو تلو خورون راه میری ... اولین کلمه ای که به ذهنت میاد عمه اس ... و همه حیوانات رو به اسم هاپ میشناسی و به همه چی میگی اب ... بابا رو میگی ابا ..البته نه خودجوش وقتی ازت بپرسیم ... عکس و اسب و همه چی رو اب صدا میکنی ... شبا از خواب بیدار میشی بابایی رو بوسه بارون میکنی و میگی اب ... یعنی بلند شو منو ببر بگردون تو اشپزخونه نصف شب... جمعه که گذشت ساعت 2 از خواب پاشدی و بابایی برد بهت بستنی داد بعد هم خواب از سرت پرید و مامان رو تا 6 و نیم بیدار نگه داشتی ... الهی فدات بشم که به قدر ...
8 ارديبهشت 1394

عشق یک ساله مامان و بابا تولدت مبارک

عزیز دل مامان و بابا ... میوه پربرکت عشق مامان و بابا ... تولدت مبارک ... پسر قشنگم اولین سال زندگیش رو به سلامتی با یه دنیا احساس خوب پشت سرگذاشت و با آغوش باز از دومین سال زندگی قشنگش استقبال کرد ... برنامه مامان و بابا این بود که یه جشن بزرگ خونوادگی ترتیب بدن به افتخار این اتفاق بزرگ ... ولی مامان جون همه چیز اونجوری که شما دوست داشتی پیش نرفت .. ده روز قبل از روز تولد گل پسر مامان جونش حالش بد شد و تو بیمارستان بستری شد ... همزمان گل پسر و تاج سر ما هم مریض شد ... بلا ازت دور باشه مامان قشنگم ولی یه نوع میکروب وارد بدنت شده بود که اسهال چرب گرفتی ... آخه اولین بار بود آب نجوشیده میخوردی ...یک هفته ای درگیر بیماریت بودم...
12 بهمن 1393

ای جونم مامان قشنگم که سال اول زندگیت داره جای خودشو به دومی میده ... الهی 100 سالگیت عشقم

مامانی این روزا خیلی سرم شلوغه ... تو که عشقی و جای خود داری ولی خودت بهتر میدونی که مامان برا سرو سامون دادن به کار جدیدش زیاد فرصت نداره و باید زودتر تکلیفش مشخص شه ... مطمینم کاری که با عشق تو شروع بشه ناموفق نمیمونه ... مامانی وجود تو انگیزه کار جدیدمه و مطمین باش به خاطر تو هم که شده به یه سر و سامون خوب میرسونمش ... اینقدر عاشقتم که برات کوه رو جابجا میکنم چه برسه کار به این کوچیکی .. همه دغدغه این روزهام اینه که مبادا مجبور شم و کار قبلیم رو ادامه بدم و روزی چنددددد ساعت از عشقم دور بمونم ... اگه تو جای قبلی به من به جای چول طلا هم بدن حاضر نیستم دوری از شما رو تحمل کنم نازنینم ... میدونم که تو هم با قلب خوشگل کوچولو...
26 دی 1393

اولین ایستادن چند ثانیه ای پسرم

دانیال نازنینم ، همین یک ساعت پیش دستش رو گرفت به لباس مامان جونش و چندثانیه ایستاد ... مامان جون به من گفت ولی باور نکردم دوییدم جلو دیدم بـــــــــــله پسرقشنگم رو پاهای خودش وایستاده ... الهی که قدمهای موفقیتت رو برداری مامان قشنگم
16 آذر 1393

جوونه زدن اولین مروارید دردونه خونه ما

پنجشنبه 6 آبان یعنی درست روزی که پسر قشنگ ما دقیقا 10 ماه و شش روز از زندگی قشنگش رو پشت سر گذاشته بود ، خونه مامانی بودیم و بابایی داشت میومد دنبالمون که مامانی با فنجون داشت به آقا دانیال آب می داد که یه صدای قشنگ به گوشش رسید .... بعــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــله ... صدای اولین مروارید قشنگ پسری بود ... الهی که مامان تک تک لقمه هایی که زیر دندونت میره حلال باشه و گوشت بشه به بدنت ... خیلی خوشحالم از بابت بودنت ... از بابت داشتنت ... داشتن نوگلی که شده همدم و همه زندگی ما ... الهی که صدساله شی مامان قشنگم ... دانیال نازنینم حضورت تو خونه ما برکت رو روونه سفره مون کرده ... این روزها موقع شیر دادن برات خیلی دعا ...
11 آذر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی نازم می باشد