ای جونم مامان قشنگم که سال اول زندگیت داره جای خودشو به دومی میده ... الهی 100 سالگیت عشقم
ای جونم مامان قشنگم که سال اول زندگیت داره جای خودشو به دومی میده ... الهی 100 سالگیت عشقم مامانی این روزا خیلی سرم شلوغه ... تو که عشقی و جای خود داری ولی خودت بهتر میدونی که مامان برا سرو سامون دادن به کار جدیدش زیاد فرصت نداره و باید زودتر تکلیفش مشخص شه ...
مطمینم کاری که با عشق تو شروع بشه ناموفق نمیمونه ...
مامانی وجود تو انگیزه کار جدیدمه و مطمین باش به خاطر تو هم که شده به یه سر و سامون خوب میرسونمش ...
اینقدر عاشقتم که برات کوه رو جابجا میکنم چه برسه کار به این کوچیکی ..
همه دغدغه این روزهام اینه که مبادا مجبور شم و کار قبلیم رو ادامه بدم و روزی چنددددد ساعت از عشقم دور بمونم ...
اگه تو جای قبلی به من به جای چول طلا هم بدن حاضر نیستم دوری از شما رو تحمل کنم نازنینم ...
میدونم که تو هم با قلب خوشگل کوچولوت برام دعا میکنی و خدا بی بروبرگرد دعای تورو مستجاب میکنه ...
دندون اول رو که درآوردی دندونای بعدیت یکی پس از دیگری سرشون رو بیرون آوردن ... الان 4 تا دندون داری ...
این روزا بابایی روزای سختی رو میگذرونه چون مامان جونت تو بیمارستان بستریه و الان حدوداً 9 روز شده و خبری از ترخیصش نیست ...
فردا شب بابایی قراره بره بیمارستان بمونه تا باباجون بره و محل کارش تسویه کنه ...
شما هم به شدت وابسته ای به بابایی ... خدا فردارو خیر کنه ...
دیشب از ساعت 9 تا 12 با شیرخوردن خوابیدی ... هر چند دیقه یه بار پشتت رو به من میکردی که بخوابی ولی دوباره با گریه برمیگشتی و شیر میخواستی ... علتش رو نفهمیدم تا اینکه بابایی اومد خوابید و این جریان ختم به خیر شد و ما فهمیدیم که چون عادت کردی بین ما میخوابی برمیگشتی میدیدی بابایی نیست گریه میکردی و بهونه میگرفتی ...
به خاطر همین میگم خدا فردا رو خیر کنه نازنینم ...
جمعه 3 بهمن هم برات یه تولید گروهی گرفتیم ...
هنوز برنامه تولد خانوادگی و دوستانمون مشخص نیست چون یه مقدار شرایط بابایی سخته .. ولی امیدوارم همه چیز به بهترین نحو انجام شه ایشالا
