نی نی نازم

اولین قدمهای فرشته کوچولوی من

پسر قشنگم یک هفته ای هست قدمهای اسمونیش رو رو زمین برمیداره ... الهی که قدمهات به سوی انسانیت پیش ببرنت مامان قشنگم الان 5 تا دندون دار ... تلو تلو خورون راه میری ... اولین کلمه ای که به ذهنت میاد عمه اس ... و همه حیوانات رو به اسم هاپ میشناسی و به همه چی میگی اب ... بابا رو میگی ابا ..البته نه خودجوش وقتی ازت بپرسیم ... عکس و اسب و همه چی رو اب صدا میکنی ... شبا از خواب بیدار میشی بابایی رو بوسه بارون میکنی و میگی اب ... یعنی بلند شو منو ببر بگردون تو اشپزخونه نصف شب... جمعه که گذشت ساعت 2 از خواب پاشدی و بابایی برد بهت بستنی داد بعد هم خواب از سرت پرید و مامان رو تا 6 و نیم بیدار نگه داشتی ... الهی فدات بشم که به قدر ...
8 ارديبهشت 1394

عشق یک ساله مامان و بابا تولدت مبارک

عزیز دل مامان و بابا ... میوه پربرکت عشق مامان و بابا ... تولدت مبارک ... پسر قشنگم اولین سال زندگیش رو به سلامتی با یه دنیا احساس خوب پشت سرگذاشت و با آغوش باز از دومین سال زندگی قشنگش استقبال کرد ... برنامه مامان و بابا این بود که یه جشن بزرگ خونوادگی ترتیب بدن به افتخار این اتفاق بزرگ ... ولی مامان جون همه چیز اونجوری که شما دوست داشتی پیش نرفت .. ده روز قبل از روز تولد گل پسر مامان جونش حالش بد شد و تو بیمارستان بستری شد ... همزمان گل پسر و تاج سر ما هم مریض شد ... بلا ازت دور باشه مامان قشنگم ولی یه نوع میکروب وارد بدنت شده بود که اسهال چرب گرفتی ... آخه اولین بار بود آب نجوشیده میخوردی ...یک هفته ای درگیر بیماریت بودم...
12 بهمن 1393

اولین ایستادن چند ثانیه ای پسرم

دانیال نازنینم ، همین یک ساعت پیش دستش رو گرفت به لباس مامان جونش و چندثانیه ایستاد ... مامان جون به من گفت ولی باور نکردم دوییدم جلو دیدم بـــــــــــله پسرقشنگم رو پاهای خودش وایستاده ... الهی که قدمهای موفقیتت رو برداری مامان قشنگم
16 آذر 1393

جوونه زدن اولین مروارید دردونه خونه ما

پنجشنبه 6 آبان یعنی درست روزی که پسر قشنگ ما دقیقا 10 ماه و شش روز از زندگی قشنگش رو پشت سر گذاشته بود ، خونه مامانی بودیم و بابایی داشت میومد دنبالمون که مامانی با فنجون داشت به آقا دانیال آب می داد که یه صدای قشنگ به گوشش رسید .... بعــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــله ... صدای اولین مروارید قشنگ پسری بود ... الهی که مامان تک تک لقمه هایی که زیر دندونت میره حلال باشه و گوشت بشه به بدنت ... خیلی خوشحالم از بابت بودنت ... از بابت داشتنت ... داشتن نوگلی که شده همدم و همه زندگی ما ... الهی که صدساله شی مامان قشنگم ... دانیال نازنینم حضورت تو خونه ما برکت رو روونه سفره مون کرده ... این روزها موقع شیر دادن برات خیلی دعا ...
11 آذر 1393

دنیا برای ما یعنی گل پسر

از وقتی که شما نور چشم پاتو گذاشتی تو زندگی ما ، اگر کسی از ما بپرسه دنیا رو تو چی خلاصه می بینید بی شک من و بابایی میگیم تو چشمای گل پسرمون ... اینقدر عشق و نازنینی که باورمون نمیشه یه موجود زمینی هستی ... انگار یه فرشته ای از آسمون که به ما هدیه شدی ... هم عقیده من اینه و هم بابایی ... هرچی از قشنگیات و مهربونیات بگم کم گفتم ... هرچی از معصومیتها و نگاههای پرمعنات بگم کم گفتم .. آخه خداییش تو فرشته ای مامان یا خدا تو رو به ما داده که شرمنده مون کنه ... تورو داده که عظمتش رو به رخمون بکشه ... بگه اگه شما بنده خوب من نبودید ولی من خدای خوب شما هستم و خواهم بود ... این هم یه هدیه به نشانه خوبیها و عظمتم ... چی بگم از خوبیات هرچی بگم کم ...
4 آذر 1393

برای ما دنیا یعنی گل پسر

از وقتی که شما نور چشم پاتو گذاشتی تو زندگی ما ، اگر کسی از ما بپرسه دنیا رو تو چی خلاصه می بینید بی شک من و بابایی میگیم تو چشمای گل پسرمون ... اینقدر عشق و نازنینی که باورمون نمیشه یه موجود زمینی هستی ... انگار یه فرشته ای از آسمون که به ما هدیه شدی ... هم عقیده من اینه و هم بابایی ... هرچی از قشنگیات و مهربونیات بگم کم گفتم ... هرچی از معصومیتها و نگاههای پرمعنات بگم کم گفتم .. آخه خداییش تو فرشته ای مامان یا خدا تو رو به ما داده که شرمنده مون کنه ... تورو داده که عظمتش رو به رخمون بکشه ... بگه اگه شما بنده خوب من نبودید ولی من خدای خوب شما هستم و خواهم بود ... این هم یه هدیه به نشانه خوبیها و عظمتم ... چی بگم از خوبیات هرچی بگم کم ...
4 آذر 1393

اولین محرم پسرم زیرسایه آقا اباعبدالله و آقا ابالفضل

پسرم لباس سقا پوشید و روز تاسوعا به یاد شش ماهه کربلا مشکی تنش کرد که الهی به حق عصمت و طهارت این خاندان همیشه زیر سایه شون به سلامت و موفقیت ایام رو به کام بگذرونه ... بابایی نذر سلامتی دانیال نازنین رو داشت و تو نذری خاله سهیم شد تا پسر گلم رو خادم آقا اباعبدالله کنه و بیمه خاندان پاکش ... عاشقت هستیم مامانی ...
13 آبان 1393

یه عالمه از اولین های پسرم در نهمین ماه زندگی قشنگش

پسر عزیزتر از جونم ماهی که گذشت یعنی نهمین ماه از زندگی قشنگت که رونق و صفا و دلخوشی رو برامون به ارمغان آورد پر بود از اولین ها نازنینم ... نمیدونم کی این وبلاگ رو میخونی ولی مینویسم برات به امید روزی که اینجا رو بخونی و لذتش رو ببری ... این روزها که شما نازنینم رو دارم همه اش از مامانم میپرسم مامان من کی راه افتادم ؟ کی نشستم ؟ کی حرف زدم ؟ کی دندون درآوردم ؟ منم اینکارو میکردم ؟ و یه عالمه سؤال جورواجور دیگه ... ولی تو جواب هیچ کدوم از سؤالام به نتیجه قطعی نمیرسم ... چون گذر زمان خیلی چیزهارو از ذهن آدم محو میکنه ... تصمیم دارم اینجا برات بنویسم برای روزهایی که ممکنه این سؤالات توی ذهنت نقش ببنده ... ولی از ته دلم ، دلم میخ...
12 آبان 1393

اولین سفر پسرم به محمودآباد و دیدن دریا + اولین سرماخوردگی

این ماه چندتا از اولین هات اتفاق افتاد مامانی ... بعضی ها خوب بعضی ها بد ... امسال از دهم تا چهاردهم بابایی از طرف کارش جا رزرو کرد و رفتیم دریا ... این اولین دریایی بود که شما رفتی گل پسرم ... قبلش یه بار مسافرت رفته بودی ولی دریا نه ... شما هم خیلی دوست داشتی و با من و بابایی می رفتی تو آب ... هرچند فقط پاهاتو زدیم به آب ولی خوب برای اولین بار خوب بود ... بخصوص که خونه ای که بابایی گرفته بود معرکه بود و فکر کنم به یمن حضور شما بود ... یه واحد 140 متری در طبقه هفتم برج مروارید خزر در محمودآباد که از سه طرف دریا رو میدیدی ... من ویلای کنار دریا زیاد رفته بود یعنی همیشه از بچگیم میرفتیم دریاکنار ویلامون ردیف اول کنا...
28 شهريور 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی نازم می باشد