نی نی نازم

دنیا برای ما یعنی گل پسر

از وقتی که شما نور چشم پاتو گذاشتی تو زندگی ما ، اگر کسی از ما بپرسه دنیا رو تو چی خلاصه می بینید بی شک من و بابایی میگیم تو چشمای گل پسرمون ... اینقدر عشق و نازنینی که باورمون نمیشه یه موجود زمینی هستی ... انگار یه فرشته ای از آسمون که به ما هدیه شدی ... هم عقیده من اینه و هم بابایی ... هرچی از قشنگیات و مهربونیات بگم کم گفتم ... هرچی از معصومیتها و نگاههای پرمعنات بگم کم گفتم .. آخه خداییش تو فرشته ای مامان یا خدا تو رو به ما داده که شرمنده مون کنه ... تورو داده که عظمتش رو به رخمون بکشه ... بگه اگه شما بنده خوب من نبودید ولی من خدای خوب شما هستم و خواهم بود ... این هم یه هدیه به نشانه خوبیها و عظمتم ... چی بگم از خوبیات هرچی بگم کم ...
4 آذر 1393

برای ما دنیا یعنی گل پسر

از وقتی که شما نور چشم پاتو گذاشتی تو زندگی ما ، اگر کسی از ما بپرسه دنیا رو تو چی خلاصه می بینید بی شک من و بابایی میگیم تو چشمای گل پسرمون ... اینقدر عشق و نازنینی که باورمون نمیشه یه موجود زمینی هستی ... انگار یه فرشته ای از آسمون که به ما هدیه شدی ... هم عقیده من اینه و هم بابایی ... هرچی از قشنگیات و مهربونیات بگم کم گفتم ... هرچی از معصومیتها و نگاههای پرمعنات بگم کم گفتم .. آخه خداییش تو فرشته ای مامان یا خدا تو رو به ما داده که شرمنده مون کنه ... تورو داده که عظمتش رو به رخمون بکشه ... بگه اگه شما بنده خوب من نبودید ولی من خدای خوب شما هستم و خواهم بود ... این هم یه هدیه به نشانه خوبیها و عظمتم ... چی بگم از خوبیات هرچی بگم کم ...
4 آذر 1393

ماه دهم زندگی گل پسرم

می بینی مامان دنیا چه زود میگذره ؟ یه روزی می گفتم کی میشه به دنیا بیای و لحظه شماری به دنیا اومدنت رو میکشیدم ، بعد که به دنیا اومدی و میدیدم گریه میکنی همه اش میگفتم کی میشه زودتر دو سه ماه اول رو سپری کنی و دیگه زجر نکشی ... آخه وقتی گریه میکردی ناله میز دی عشقم ... ولی الان که همه اش تو جنب و جوشی دلم برای اون روزا تنگ میشه ... البته عاشق جنب و جوشتم ها ولی همه اش نگاهت میکنم و میگم این همون پسر کوچولوی منه که هرجا میخوابید تا صبح یه وول کوچولو نمیزد ؟ الهی مامان دورت بگرده ... دستت رو میگیری به مبل و صندلی و سبد اسباب بازیهات و من و بابایی و خیلی خوشگل سعی میکنی بایستی ولی هنوز یه کم زوده مامانی عجله نکن ... ببین دنیا چه زود میگذره...
19 آبان 1393

اولین محرم پسرم زیرسایه آقا اباعبدالله و آقا ابالفضل

پسرم لباس سقا پوشید و روز تاسوعا به یاد شش ماهه کربلا مشکی تنش کرد که الهی به حق عصمت و طهارت این خاندان همیشه زیر سایه شون به سلامت و موفقیت ایام رو به کام بگذرونه ... بابایی نذر سلامتی دانیال نازنین رو داشت و تو نذری خاله سهیم شد تا پسر گلم رو خادم آقا اباعبدالله کنه و بیمه خاندان پاکش ... عاشقت هستیم مامانی ...
13 آبان 1393

یه عالمه از اولین های پسرم در نهمین ماه زندگی قشنگش

پسر عزیزتر از جونم ماهی که گذشت یعنی نهمین ماه از زندگی قشنگت که رونق و صفا و دلخوشی رو برامون به ارمغان آورد پر بود از اولین ها نازنینم ... نمیدونم کی این وبلاگ رو میخونی ولی مینویسم برات به امید روزی که اینجا رو بخونی و لذتش رو ببری ... این روزها که شما نازنینم رو دارم همه اش از مامانم میپرسم مامان من کی راه افتادم ؟ کی نشستم ؟ کی حرف زدم ؟ کی دندون درآوردم ؟ منم اینکارو میکردم ؟ و یه عالمه سؤال جورواجور دیگه ... ولی تو جواب هیچ کدوم از سؤالام به نتیجه قطعی نمیرسم ... چون گذر زمان خیلی چیزهارو از ذهن آدم محو میکنه ... تصمیم دارم اینجا برات بنویسم برای روزهایی که ممکنه این سؤالات توی ذهنت نقش ببنده ... ولی از ته دلم ، دلم میخ...
12 آبان 1393

اولین سفر پسرم به محمودآباد و دیدن دریا + اولین سرماخوردگی

این ماه چندتا از اولین هات اتفاق افتاد مامانی ... بعضی ها خوب بعضی ها بد ... امسال از دهم تا چهاردهم بابایی از طرف کارش جا رزرو کرد و رفتیم دریا ... این اولین دریایی بود که شما رفتی گل پسرم ... قبلش یه بار مسافرت رفته بودی ولی دریا نه ... شما هم خیلی دوست داشتی و با من و بابایی می رفتی تو آب ... هرچند فقط پاهاتو زدیم به آب ولی خوب برای اولین بار خوب بود ... بخصوص که خونه ای که بابایی گرفته بود معرکه بود و فکر کنم به یمن حضور شما بود ... یه واحد 140 متری در طبقه هفتم برج مروارید خزر در محمودآباد که از سه طرف دریا رو میدیدی ... من ویلای کنار دریا زیاد رفته بود یعنی همیشه از بچگیم میرفتیم دریاکنار ویلامون ردیف اول کنا...
28 شهريور 1393

دیروز یکی از قشنگترین روزهای خدا بود ...

دیروز چشمامو که باز کردم دیدم گل پسر همچنان که از فرط عشق صورتم رو چنگ میندازه هی میگه بابا و بعد هم یه عالمه کلمات ممتد به کار می بره ... یه چیزی شبیه یه جمله نامفهوم ... از اونجایی که اصلاً فکرش رو نمیکردم معنی داشته باشه بیخیالش شدم ولی برای ناهار که رفتیم خونه بابایی دیدم نه بابااااااااااااا این گل پسر ما کلمات نیمه واضحی از جمله مامان و بابا می فرمایند که موجبات شگفتی همگان را برانگیخت !!!!  ولی امروز چشمم به لبش خشک شد ولی هنوز چیزی نشنیدم ... عاشقتم مامانی ...  مامان گفتنت یکی از قشنگترین آرزوهای رنگیه ماست ... دوست داریم به اندازه همه دنیا
8 شهريور 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی نازم می باشد