دیروز یکی از قشنگترین روزهای خدا بود ...
دیروز چشمامو که باز کردم دیدم گل پسر همچنان که از فرط عشق صورتم رو چنگ میندازه هی میگه بابا و بعد هم یه عالمه کلمات ممتد به کار می بره ... یه چیزی شبیه یه جمله نامفهوم ...
از اونجایی که اصلاً فکرش رو نمیکردم معنی داشته باشه بیخیالش شدم ولی برای ناهار که رفتیم خونه بابایی دیدم نه بابااااااااااااا این گل پسر ما کلمات نیمه واضحی از جمله مامان و بابا می فرمایند که موجبات شگفتی همگان را برانگیخت !!!!
ولی امروز چشمم به لبش خشک شد ولی هنوز چیزی نشنیدم ...
عاشقتم مامانی ...
مامان گفتنت یکی از قشنگترین آرزوهای رنگیه ماست ...
دوست داریم به اندازه همه دنیا
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی