سی و یک هفته
جینگیل مامان ، ناناز مامان ، عزیز باباش ، پسر گلم ...
فدات بشم الهی که خواب راحتو ازم گرفتی ، دورت بگردم الهی که شبا شیطونی میکنی و نمیذاری من و به تبع من بابایی بخوابه ...
حالا من هیچی پسر خوشگلم ، بابایی مهربون چه گناهی کرده که فردا میخواد بره سرکار ؟
مامانی توروخدا بیرون که اومدی هوای بابایی رو داشته باش که صبحها خسته از خونه نره بیرون ...
تورو خدا مامانی با خودت آرامش بیار برامون ، نه اینکه آرامش و خواب شبونه رو ازمون بگیری ...
بهرحال امروز سی و یک هفته رو پشت سر گذاشتی و از فردا هفته سی و دو شروع میشه به امید خدا ...
یعنی اگه فردا بیام بنویسم ، باید بنویسم مامانی ، پسر خوشگلم ، امروز شما سی و یک هفته و یک روزته ... الهی که صدساله بشی ...
راستی گلم ، بیستم ایشالا تخت و کمد خوشگلت میاد و مامانی کم کم شروع میکنه اتاقت رو چیدن و بعد هم عکساشو میذارم که یادگاری بمونه گل من ...
دیگه حالا ، مامانی زحمت خرید همه چی رو کشیده ، یه عالمه لباسای خوشگل برای شما خریده ، با چه ذوقی ... یه کلاه برات خریده که خیلی ناناسه ..
وای که وقتی تنت کنی لباسارو باید ضعف کنم از خوشحالی ...
بهرحال عشق مامان دیگه جز پرده اتاقت و صندلی ماشین و چندتا اسباب بازی خوشگل تقریباً همه چیز رو برات تهیه کردیم که ایشالا اونا هم به زودی زود ...
راستی هفته دیگه روز یکشنبه وقت دکتر دارم ، یادم باشه از دکتر بپرسم که کی عشقم میاد تو بغلم ...
فعلاً یه دنیا بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس