صبح من وقتی شروع می شود که آفتاب در نگاه تو طلوع میکند ...
یه دونه پسمله نازنازیم اینقدر عاشقونه دوست دارم که با اومدن اسمت تنم می لرزه ... احساس میکنم وجودت بزرگترین نشونه حضور خداس برای من ...
هیچوقت فکر نمیکردم که اینجور مسحور نگاه تو باشم ...
هیچوقت به ذهنم خطور نمیکرد که این طور دیوانه نگاهی باشم ولی نگاه تو ... خدا می داند که با من چه ها که نمی کند ...
دلتنگم ... دلتنگ روزهایی که یک ثانیه از طول زل زدنهایت کاسته شود ... شک ندارم همان یک ثانیه سالها از عمر من می کاهد ... و به این دلخوشم که همیشه مهربان بمانی برایم ... همیشه همینطور عاشق من باشی و من معشوقت ...
برای همه عمر می پرستمت ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی