نی نی نازم

یه عالمه از اولین های پسرم در نهمین ماه زندگی قشنگش

پسر عزیزتر از جونم ماهی که گذشت یعنی نهمین ماه از زندگی قشنگت که رونق و صفا و دلخوشی رو برامون به ارمغان آورد پر بود از اولین ها نازنینم ... نمیدونم کی این وبلاگ رو میخونی ولی مینویسم برات به امید روزی که اینجا رو بخونی و لذتش رو ببری ... این روزها که شما نازنینم رو دارم همه اش از مامانم میپرسم مامان من کی راه افتادم ؟ کی نشستم ؟ کی حرف زدم ؟ کی دندون درآوردم ؟ منم اینکارو میکردم ؟ و یه عالمه سؤال جورواجور دیگه ... ولی تو جواب هیچ کدوم از سؤالام به نتیجه قطعی نمیرسم ... چون گذر زمان خیلی چیزهارو از ذهن آدم محو میکنه ... تصمیم دارم اینجا برات بنویسم برای روزهایی که ممکنه این سؤالات توی ذهنت نقش ببنده ... ولی از ته دلم ، دلم میخ...
12 آبان 1393

اولین سفر پسرم به محمودآباد و دیدن دریا + اولین سرماخوردگی

این ماه چندتا از اولین هات اتفاق افتاد مامانی ... بعضی ها خوب بعضی ها بد ... امسال از دهم تا چهاردهم بابایی از طرف کارش جا رزرو کرد و رفتیم دریا ... این اولین دریایی بود که شما رفتی گل پسرم ... قبلش یه بار مسافرت رفته بودی ولی دریا نه ... شما هم خیلی دوست داشتی و با من و بابایی می رفتی تو آب ... هرچند فقط پاهاتو زدیم به آب ولی خوب برای اولین بار خوب بود ... بخصوص که خونه ای که بابایی گرفته بود معرکه بود و فکر کنم به یمن حضور شما بود ... یه واحد 140 متری در طبقه هفتم برج مروارید خزر در محمودآباد که از سه طرف دریا رو میدیدی ... من ویلای کنار دریا زیاد رفته بود یعنی همیشه از بچگیم میرفتیم دریاکنار ویلامون ردیف اول کنا...
28 شهريور 1393

دیروز یکی از قشنگترین روزهای خدا بود ...

دیروز چشمامو که باز کردم دیدم گل پسر همچنان که از فرط عشق صورتم رو چنگ میندازه هی میگه بابا و بعد هم یه عالمه کلمات ممتد به کار می بره ... یه چیزی شبیه یه جمله نامفهوم ... از اونجایی که اصلاً فکرش رو نمیکردم معنی داشته باشه بیخیالش شدم ولی برای ناهار که رفتیم خونه بابایی دیدم نه بابااااااااااااا این گل پسر ما کلمات نیمه واضحی از جمله مامان و بابا می فرمایند که موجبات شگفتی همگان را برانگیخت !!!!  ولی امروز چشمم به لبش خشک شد ولی هنوز چیزی نشنیدم ... عاشقتم مامانی ...  مامان گفتنت یکی از قشنگترین آرزوهای رنگیه ماست ... دوست داریم به اندازه همه دنیا
8 شهريور 1393

این روزای عشق مامان

پسمل خوشگلم نانازیه مامان ، این روزا که ماه هفتم زندگیت داره به آخر میرسه تبدیل شدی به یه پسمل خوشگل و نانازه خوردنی ... اینقدر که همه عاشقتن و برای دیدنت صف وایمیستن  بابایی به هر بهونه ای شده یا مارو میکشونه خونه شون یا میاد دنبالت می بردت پارک ... شما هم مثل یه آقای بزرگ عاشق پارکی و باهاش میری ... مامان جون هم که همه عشقش تهیه سوپ برای شماس ... هر روز یه سوپ خوشمزه با یه مدل جدید ... هیچکس به اندازه مامانی از غذاخور شدنت لذت نمیبره ... همه اش حواسش به تغذیه شماس ... شما هم یاد گرفتی صبحها که میبرمت خونه شون شده صبحانه ات رو هم خورده باشی باید یه چند قاشقی بخوری تا بهت مزه کنه ... یه روزایی هم که زودتر میریم خونه شون ...
25 مرداد 1393

پسرم تاج سرم

عزیزترین عزیز دنیا ( البته بعد از بابایی جون جونی ) ، بزرگترین هدیه الهی این پسمل طلاس ... دانیال قصه ما یه کم زیادی شیطون شده و مراقبت ازش ازم انرژی میگیره ... البته این طفلکی که گناهی نداره ... فقط بحث سر اینه که من این روزا خیـــــــــــــــــــــــــــــــلی درگیرم ... درگیر شروع کار جدید ، هرچند سعی میکنم برای عروسکم کم نذارم ولــــــــــــــــــــــــــی دارم انرژی کم میارم الهی که همیشه تنت سالم باشه و شیطونی کنی پسر گلم ... مثل همیشه هزار بار از روش بنویس که مامانی و بابایی با تمام وجود عاشقتن
15 مرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی نازم می باشد